پیرامون تحولات اخیر در حزب حکمتیست
با هيئت دائر حزب
یک دنیای بهتر: تغییر سایت حزب حکمتیست همراه با اعلام مواضع جدیدی در قبال جنبش سرنگونی، گرایشات رنگارنگ غیر کمونیستی، مساله جایگاه و مکان لیدر حزبی و مساله لیدرشیپ و عکس منصور حکمت همراه بوده است. یکی از این مسائل مقوله "جنبش دمکراتیک سرنگونی" است. این مقوله جدیدی در جنبش کمونیسم کارگری است. تفاوت این "جنبش" با آنچه که منصور حکمت تحت عنوان "جنبش توده ای برای سرنگونی رژیم" نام میبرد چیست؟ آیا این نقدی عمیق تر به پوپولیسم است؟ این بحث چه تفاوتی با بحث "جنبش سرنگونی انقلابی" و یا "جنبش سرنگونی سوسیالیستی" حزب کمونیست کارگری دارد؟ استنتاجات سیاسی و عملی و پراتیکی ناشی از این بحث از نقطه نظر شما کدام است؟ مخاطرات احتمالی ناشی از چنین نگرشی کدامند؟
سیاوش دانشور: "جنبش دمکراتیک سرنگونی"٬ مستقل از اينکه چه توضيح سياسى و تحليلى دارد٬ تکرار فرمول قديمى مرحله بندى کردن تحولات سياسى توسط چپ سنتى و بيانى ديگر از سند منشور سرنگونى اين حزب است. ترمى است که به وجود جنبشى از طبقات مختلف اجتماعى در يک حرکت واحد براى سرنگونى رژيم اسلامى قائل است. سوال اول مستقل از فرمولها و کليشه ها اينست که آيا در جبهه سرنگونى نيروهاى مختلف و از نظر سياسى و استراتژيک متضاد وجود ندارند؟ پاسخ به روشنى مثبت است. جنبش سرنگونى نه ماهيت واحدى دارد و نه تنها جريان اردوى سرنگونى طلب را ميتوان به کارگران و سوسياليستها و کمونيستهاى کارگرى محدود کرد. اما آيا وجود نيروهاى مختلف در اردوى سرنگونى خصلتى "دمکراتيک" به اين جنبش ميدهد؟ به نظر من از پذيرش اين واقعيت که در اردوى سرنگونى نيروهاى مختلفى فى الحال حضور دارند و يا با رشد و پيشروى اين جنبش جريانات بيشترى "يکشبه سرنگونى طلب ميشوند"٬ ما را بعنوان کمونيست کارگرى و مارکسيست مجاز نميکند که نام "جنبش دمکراتیک سرنگونی" به اين جنبش اطلاق کنيم. اين اطلاق اتفاقا تمايزى با نگرش پوپوليستى به روند تحولات سياسى ندارد٬ بلکه شکلى ديگر از پوپوليسم است. چرا؟ پوپوليستها و خلقيون وقتى از جنبش دمکراتيک سخن ميگويند٬ منظورشان مبارزه براى مجموعه مطالباتى است که ماهيتا سوسياليستى نيستند و طبقات مختلف اجتماعى که در "خلق" جاى داده ميشدند در اين مطالبات ذينفع بودند. تفاوت طبقه کارگر و انقلابيون براى پوپوليستها با بقيه طبقات ديگر دراين جنبش دمکراتيک تنها "پيگير" بودن آن بود. خود اين طبقه و کمونيسم بعنوان يک جنبش معين طبقاتى سياست و تاکتيک و استراتژى واحد و متمايزى از ديگر طبقات اجتماعى نداشت و يا حتى درک فراترى را عملا در حيطه همان "مطالبات دمکراتيک" نمايندگى نميکرد. پذيرش کانسپت پوپوليسم توسط حزب حکمتيست در باره جنبش سرنگونى و ارتقا آن به فرمولهاى کهنه و قديمى چپ راديکال و سنتى٬ تنها نشان بى افقى و فقدان سياست کمونيستى کارگرى در قبال جنبش سرنگونى و حل شدن در جنبشى است که ابدا "همه با هم" نيست. منصور حکمت سرنگونى را از انقلاب متمايز ميکند تا از يکسو سياست و تاکتيک کمونيستى را براى بدست گرفتن رهبرى چپ و کمونيسم بر پروسه سرنگونى تامين کند و از سوى ديگر انقلاب را که در ديدگاه کمونيسم کارگرى نميتواند چيزى جز انقلاب کمونيستى طبقه کارگر باشد از زير آوار تحريفات و ادراکات چپ راديکال بيرون بکشد و امر سازماندهى و رهبرى آن را در سياست و تاکتيک و استراتژى تدوين کند.
"جنبش دمکراتيک سرنگونی" حزب حکمتيست با "جنبش سرنگونی انقلابى يا سوسیالیستی" حزب کمونیست کارگری داراى ماهيتى واحداند. اين را بارها ما در مباحثمان از جمله در شمارهاى اخير نشريه توضيح داده ايم. اجزا مکمل يک ديدگاه و متدولوژى واحد چپ راديکال و سنتى در تقابل با ديدگاه کمونيستى کارگرى منصور حکمت در مورد همين مقوله اند. هر دو ديدگاه عملا تلاش براى سوسياليسم را که جز سازماندهى و تامين رهبرى جنبش سوسياليستى طبقه کارگر و انقلاب کارگرى نيست از دستور خارج ميکنند؛ يکى با مستحيل شدن همراه با طبقات ديگر در "جنبش دمکراتيک سرنگونی" و ديگرى با مستحيل کردن امر انقلاب کارگرى در "جنبش سرنگونی انقلابى و سوسیالیستی"! در دنياى واقعى اما در يک تحول سياسى طبقات اجتماعى با افق و پرچم خود وارد صحنه سياسى و انقلاب ميشوند. هر طبقه اى همراه با سخنگويان و احزاب سياسى اش تلاش دارد مهر خود را بر روند تحولات بکوبد. اين دوره٬ دوره جدال سخت برسر آينده است. اين تصور که بورژوازى همراه با طبقه کارگر از آزادى بيان و حق اعتصاب و تشکل و آزاديهاى فردى و اجتماعى دفاع خواهد کرد و در "صفى دمکراتيک" مبارزه خواهند کرد٬ بشدت ساده انگارانه است. دمکراتهاى امروز دنيا که معلوم اند چه کسانى هستند. کاسه داغ تر از آش که نميتوان شد. پرچمدار دمکراسى در دنياى امروز بوش و بلر و نظم نوين جهانى است. آکتورهاى فعاله آن جريانات قومى و مذهبى و ناسيوناليستهاى فاشيست و گروههاى سرهم بندى شده مراکز استراتژيک و مخازن فکرى مانند انستيتو آمريکن اينترپرايز هستند. کل اين صف اتفاقا پرچم دمکراسى را در مقابل سوسياليسم و آزاديخواهى طبقه کارگر برافراشته است. سوسياليسم کارگرى و مشخص تر جنبش کمونيستى کارگرى هيچ نوع اشتراکى با جنبش طبقات ديگر که به هر دليلى و با هر تعبيرى سرنگونى طلب اند ندارد. کار ما اينست که در صف اول تلاش جامعه براى سرنگونى باشيم و سازمان و رهبرى لازم را براى اين جنبش تامين کنيم تا سرنگونى با پرچم چپ صورت گيرد و در فرداى سرنگونى مهمترين نيرو و بهترين موقعيت را براى انقلاب کارگرى داشته باشيم و يا اساسا سرنگونى را به گام اول انقلاب کارگرى در ايران تبديل کنيم. قائل شدن به "جنبش دمکراتيک سرنگونى"٬ ادامه پذيرش هژمونى سياسى راست در جامعه٬ ادامه بحث شکست جنبش سرنگونى٬ ادامه منشور سرنگونى٬ ادامه نگرش فوريه اى از تحولات ايران٬ ادامه تعميم نابجاى برشهائى از انقلاب روسيه به ايران٬ ادامه تبيئن سياست در دستگاه مکانيکى سوسياليسم خرده بورژوائى و چپ راديکال غير کارگرى است. سوسياليستها براى شرکت در مبارزه براى اصلاحات يا براى شرکت در تحولات سياسى نه رفرميست ميشوند و نه دمکرات. بلکه سياست مستقل سوسياليستى خود را طرح و پراتيک ميکنند.
استنتاجات سیاسی و عملی و پراتیکی ناشی از این بحث کدامند؟ اول٬ تعيين جنسيت به روندى زنده و پر افت و خيز سياسى و طبعا براى سياست ورزى و تعيين تاکتيکهاى لازم متناسب با آن. اينکار در سند جنبش سرنگونى صورت گرفته و هر اقدام ديگر در اين چهارچوب تنها تداوم پراتيکى همين نگرش است. دوم٬ کمرنگ شدن نقد و پراتيک سياسى سوسياليستى و کارگرى بعنوان جنبشى مستقل با استراتژى متمايز از طبقات ديگر. سوم٬ تثبيت نگرش مرحله اى قديمى چپ سنتى و پوپوليستى به تحولات سياسى. ميگويم نگرش قديمى٬ چون امروز پوپوليستهائى چون فدائى اقليت عمدتا مانند حزب کمونيست کارگرى سخن ميگويند و به ديدگاه "جنبش انقلابى و سوسياليستى سرنگونى" اين حزب سمپاتى دارند. بسيارى از پوپوليستها و خلقيون قديمى زير فشار نقد مارکسى پوپوليسم مدتهاست که مقولاتى مانند "خلق" را از دستگاه فکرى خود حذف کردند اما اساس ديدگاه شان را مبنى بر "مطالبات دمکراتيک و جنبش دمکراتيک" حفظ کرده اند. موضوع برسر جنگ مقولات و ترمينولوژيها نيست٬ مسئله برسر ديدگاه و نقد از موضع طبقه کارگر سوسياليست و جنبش سوسياليسم کارگرى و حضور در تحولات سياسى از اين موضع طبقاتى است. اتفاقا این پوپولیسم جديد به سياق پوپوليسم قديم "منفعت متمایز و متناقض طبقه کارگر با سایر طبقات را پنهان میکند"! يا از سياست سازماندهى سوسياليستى طبقه کارگر براى انقلاب خودش استنکاف ميکند و يا همين جنبش سرنگونى را رنگ کرده و به نام "سوسياليسم و انقلاب" قالب ميکند. اين مهمترين مخاطره چنین نگرشی است.
آذر ماجدی: قبل از اینکه به سوال مشخص بپردازم، در مورد بیانیه تحولات جدید در حزب حکمتیست اشاره ای را لازم میدانم. این مواضع اعلام شده توسط کورش مدرسی بنظر من حکم بیانیه تحولات سیاسی – تشکیلاتی در این حزب را دارد. از نظر سیاسی مهر محکمی بر گسست نظری از کمونیسم کارگری منصور حکمت است. این بیانیه "عبور از منصور حکمت" را رسمیت می بخشد. از نظر تشکیلاتی نشانگر کنار گذاشتن کامل بحث "لیدر" و اتخاذ نوعی "رهبری جمعی" است. اشتباه است اگر این اعلام مواضع را صرفا به تغییر سایت محدود کنیم. با این بیانیه بنظر من جنسیت کودک متولد شده در اوت 2004 کامل میشود.
ما بارها در مباحث مان پیرامون نظرات دو حزب حکمتیست و حککا، که عموما در نظریه های کورش مدرسی و حمید تقوایی تبلور می یابد، اعلام کرده ایم که این نظریه ها علیرغم ظاهر بسیار متفاوت شان دو روی یک سکه هستند، ربط چندانی به کمونیسم کارگری حکمتی ندارند. این دو لیدر حزبی، در خم نظرات "دو تاکتیک سوسیال دموکراسی" لنین مانده اند. هر از چند گاهی با فرماسیون جدیدی از همان نظرات کهن سر و صدایی میکنند. بنظر من تنها مشابهت این نظرات با نظرات منصور حکمت، عبارات عاریه گرفته شده از او است.
این دوستان هنوز به مرحله بندی انقلاب به دو مرحله دموکراتیک و سوسیالیستی قائل اند. این را رسما اعلام نمیکنند. زیرا این نظریه عملا توسط منصور حکمت رد شده و کنار گذاشته شده است. یک مبحث مهم پیش از تدوین برنامه یک دنیای بهتر همین قائل بودن به دو مرحله در انقلاب بود. باید بخاطر داشته باشیم که در برنامه حزب کمونیست ایران، که عمدتا توسط منصور حکمت نوشته شده است، انقلاب به دو مرحله تقسیم شده است و مساله جمهوری دموکراتیک بعنوان پیش در آمد انقلاب سوسیالیستی مطرح میشود. این نظریه در حزب کمونیست کارگری رسما کنار گذاشته شد. در برنامه یک دنیای بهتر انقلاب مرحله بندی نشده است. برنامه به دو بخش حداقل و حداکثر یا دموکراتیک و سوسیالیستی تقسیم نشده است. این نه اتفاقی بوده و نه از دست مان در رفته است. این یک تصمیم آگاهانه است که مباحث بسیاری را قبل از تدوین برنامه مطرح کرد. و به این ترتیب در کنگره اول که پیش نویس این برنامه به تصویب رسید، بحث چندانی در این زمینه لازم نشد. اتفاق نظر عمومی در میان نمایندگان کنگره بر سر این مساله موجود بود.
من در اینجا قصد ندارم وارد قضاوت و تحلیل بحث لنین و اینکه برای آن دوره معتبر بوده یا خیر بشوم. تا آنجا که به دوره ما برمیگردد، بحث مرحله بندی انقلاب حائز هر نوع اعتباری از منظر کمونیسم حکمت است. رفقا به این مساله واقف اند. اما چهارچوب برخورد شان به مناسبات اجتماعی – سیاسی، به تحولات و انقلاب و مبارزه طبقاتی همان دیدگاه دو تاکتیک لنین است. لذا با عبارات عاریه گرفته شده از منصور حکمت، اما با همان متدولوژی دو تاکتیک به تحلیل جامعه و مناسبات طبقاتی میپردازند.
اگر کمی به گذشته بنگریم، بحث "جامعه به چپ چرخیده" و اعلام اینکه انقلاب در پشت پیچ است توسط حمید تقوایی، عملا اعلام این مساله بود که مرحله از انقلاب دموکراتیک به سوسیالیستی گذر کرده است. ایشان حتی زمانی که میخواستند تز خود را اثبات کنند، علاوه بر یک سری آژیتاسیون به همان معیار های لنین در دو تاکتیک متوسل میشدند. هنوز هم چنین است. منتهی پس از مجادلات بسیار بر سر انقلاب و جنبش سرنگونی، حمید تقوایی تز انقلاب در شرف وقوع را به جنبش سرنگونی انقلابی تقلیل داده است. نام عوض شد ولی محتوا همان است. متد نیز التقاطی تر شده است.
کورش مدرسی از پلنوم 16 بدنبال یافتن متحد و موئتلف برای دولت موقت بود. او در انقلاب روسیه و دوره کرنسکی منجمد شده بود. همه چیز را از زاویه این انقلاب و تحولات توضیح میداد. قرار بود یک کرنسکی دیگر در ایران ظاهر شود و یک دولت موقت شکل بگیرد، یک مجلس موسسان و قس علیهذا. این تزها بشدت مورد نقد قرار گرفت و در حزب کمونیست کارگری بایگانی شد. پس از انشعاب ایشان همان تز ها را از بایگانی بیرون کشید و این بار در چهارچوب منشور سرنگونی مطرح کرد. همان راست روی سیاسی – تاکتیکی و همان الگوبرداری از انقلاب روسیه. این منشور نیز مورد نقد بسیار واقع شده است. سپس اعلام کردند که جنبش سرنگونی شکست خورده است و ناسیونالیسم پرو غرب دست بالا پیدا کرده است. بعد از آن گفتند که رژیم اسلامی متعارف شده است. به این روند تحلیل سیاسی نگاهی بیاندازید. این تحلیل ها از یک تقلیل گرایی و راست روی سیاسی در رنج است. "جنبش سرنگونی دموکراتیک" ترم "حکمتی شده" انقلاب دموکراتیک لنین است.
این ترم را در مجموعه این بیانیه و در شکل و کاتگوری های سایت قرار دهید. یک جریان چپ سنتی منسجم خواهید داشت. در بهترین حالت دارد برخی از تزهای دوره مارکسیسم انقلابی را مطرح میکند. اما باید توجه داشت که مارکسیسم انقلابی (بعنوان یک جنبش و نه نظرات تئوریک منصور حکمت) اگر برای دوره خود بسیار رادیکال و انقلابی بود، در شرایط کنونی که جنبش کمونیسم کارگری این چنین از نظر تئوریک و پراتیک پیشرفت کرده، کاملا عقب مانده است. در این بیانیه بدون آنکه از مقوله "استقلال طبقاتی طبقه کارگر" که یک مقوله کلیدی در مارکسیسم انقلابی بود، نام برده شود، عملا تلاش میشود همان محتوا مطرح گردد. قرار است طبقه کارگر صف خود را متمایز کند و در صفوف جنبش های طبقات دیگر مستحیل نشود. باید بگویم که این دوستان مباحث کمونیسم کارگری منصور حکمت را درک نکرده اند. لازم نیست به سال 1357 بازگردند. جلد 6 و 7 و 8 مجموعه آثار منصور حکمت، بعلاوه مباحث اصلی حزب و قدرت سیاسی، حزب و جامعه، مباحث سلبی – اثباتی پاسخ های روشن تئوریک، استراتژیک و سبک کاری برای این مسائل دارد.
این بدیعیات کهنه یا از تلاش وافر برای درافزوده سازی است یا از عدم درک کمونیسم کارگری حکمت و قطعا از تعلق به جنبش های دیگرناشی میشود. خلاصه کنم مبحث "جنبش سرنگونی دموکراتیک"، همان انقلاب دموکراتیک است که به لفظ کمونیسم کارگری بیان شده. این بیانیه، یک بیانیه کاملا متعلق به چپ سنتی است که از مباحث 1357 منصور حکمت در زمینه استقلال طبقاتی طبقه کارگر نیز عقب تر است.
اتخاذ این ترم یک اقدام فرمال نیست. اعتقاد به جنبش سرنگونی دموکراتیک، یعنی مرحله دموکراتیک انقلاب، تاکتیک ها و سبک کار متفاوتی را در دستور یک حزب چپ و کمونیستی میگذارد. حزب حکمتیست برای پاسخگویی به وظایفی که "انقلاب دموکراتیک" در دستورش قرار میدهد، یک چرخش کامل به سیاست های چپ رادیکال نیاز دارد. زائل کردن و زدودن هر گونه التقاط کمونیسم کارگری از سبک کار و سیاست های حزب باید در دستور عمل رهبری حزب حکمتیست قرار گیرد.
یک دنیای بهتر: در همین راستا نگرشی در قبال جنبشهای اجتماعی مطرح شده است. این نگرش اینگونه فورموله شده است که "کافی است پرچم کمونیستی طبقه کارگر را برداشت... کافی است سوسیالیست بود"! این مبانی ظاهرا به عنوان یک نگرش جدید، یک ابداع و یا کشف جدید، تحت لوای مقابله با "رنگین کمان کردن جنبش کمونیستی طبقه کارگر" مطرح شده اند. آیا با "تفاوتهای ما" جدیدی مواجه هستیم؟ این نگرش دارای چه محدودیتهایی است؟ چه تفاوتهایی با "تفاوتهای ما" منصور حکمت دارد؟
سیاوش دانشور: اين جنبه هم اتفاقا نقد وارونه پوپوليسم است. ترديدى نيست که براى دفاع از حقوق هر بخش جامعه و نفى هر ستم معين٬ لازم نيست لباس هر جنبشى را پوشيد که به نام آن ستم بپا شده است. اين يک فرض قديمى و متدولوژيک مارکسيستهاست. لازم نيست براى نفى ستم ملى ناسيوناليست و طرفدار جنبش ملى شد٬ لازم نيست براى دفاع از حقوق انسانى شهروندان حقوق بشرى شد و غيره. کمونيستها در مبارزه براى اصلاحات پرچم مستقل و سياست مستقل خود را دارند که تفاوت آن با جنبشهاى غيرکارگرى و رفرميست دراين است که اولا؛ اصلاح و بهبود روزمره زندگى طبقه کارگر و اکثريت مردم محروم از موضع کمونيسم کارگرى سر سوزنى با تلاش روزمره ما براى انقلاب کمونيستى عليه کليت اين نظام نه فقط تناقض ندارد بلکه يک شرط مهم پيروزى همه جانبه و قاطعانه کمونيسم حضور مستمر در صف اول نبرد بر سر اصلاحات در زندگى مردم است. ثانيا٬ بحث "رنگین کمان کردن جنبش کمونیستی طبقه کارگر" بيشتر شبيه به ديدگاههاى چپ راديکال است که همواره کمونيسم کارگرى را بدليل دفاعش از مطالبات فورى مردم با "رفرميسم" و "کمرنگ شدن غلظت کارگرى حزب" و تفاوت "کار دمکراتيک و کار سوسياليستى" مقايسه کرده اند. ثالثا٬ کمونيسم کارگرى جنبشى براى تغيير فورى در زندگى انسان امروز است. کمونيسم نميتواند کمونيسم باشد و در مبارزه روزمره و جارى کارگران نه فقط دخيل بلکه مرتبا درگير نباشد و يا در مبارزه براى گسترش برابرى و رفع تبعيض و بالا بردن حرمت انسانى طبقه کارگر و عموم مردم حضور مهمى نداشته باشد. اين يک گره گاه مهم نگرش کمونيسم کارگرى و تفاوت آن با کل سنت چپ راديکال و سوسياليسم خرده بورژوائى و خلقى و ناسيوناليستى است که نه فقط در ديدگاهها بلکه در سنت و سبک کار و تاکتيک مبارزاتى و سازماندهى نتيجه متفاوت خود را دارد. زمانى که بحث حزب و جامعه و حزب و قدرت سياسى مطرح شد٬ يک نگرانى در خود حزب از جانب رفقائى همين بود و پاسخش را منصور حکمت داده است.
محدوديت اين ديدگاه اينست که ناچار است با اين نوع مرزبنديهاى "شبه کارگرى" به قالبهاى سنتى چپ راديکال و تحقير مبارزه براى اصلاحات و نتيجتا به مرزبنديهاى ايدئولوژيک و غير اجتماعى و غير دخالتگر درغلتد. اين "تفاوتهاى ما جديدى" نيست٬ تکرار مواضعى است که تفاوتهاى ما منصور حکمت در نقد آنها نوشته شده است. حتى بيان ناقصى از گوشه اى از تفاوتهاى ما منصور حکمت نيست. کمونيسم براى آزادى جامعه و رهائى انسانيت از وضع موجود و جامعه طبقاتى و مصائب آن ميجگند و به اين اعتبار در جنگ روزمره برسر حق و آزادى و رفاه حضور دارد. کمونيسم براى دفاع از آزاديهاى مدنى لازم نيست جدول "دمکراتيک –سوسياليستى" را جلو بياورد. ما با بحث انقلاب و اصلاحات و نقد دمکراسى و پوچى آن در رابطه با آزادى و برابرى مردم٬ به آزاديخواهى کمونيستى مان رجوع کرديم و از منظر کمونيسم دخالتگر و انسانگرا تلاش کرديم در جبهه هاى مختلف کمشکشهاى اجتماعى حضور پيدا کنيم. دراين تلاش نه "فمينينست" شديم و نه "حقوق بشرى". چپ و راست زدن دراين مسير کم نبوده اما هيچوقت چنين استنباط و جدول بندى در متد و نگرش دخالتگر کمونيسم کارگرى طرح نشده است. ضامن اينکار داشتن پاسخ سياسى روشن و عملى به هر معضل و گذاشتن نقد و افق پيشروى براى خلاصى از نظام موجود بوده است. ميتوانيم بپرسيم که کوروش مدرسى با اين ارزيابى خود حزب حکمتيست را چگونه ارزيابى ميکند؟ آيا تلاش براى به ميدان کشيدن مردم در دفاع از حقوق کودک و برابرى زن و مرد و دانشجو و مخالفت با اعدام و غيره "غير کمونيستى و پوپوليستى و رنگين کمانى" بوده است؟ دراين هم ترديدى ندارم که با محدوديت افق و دخالتگرى کادرهائى که در عرصه هاى معين فعاليت ميکنند روبرو بوده ايم. دليل اين اما اين نبوده است که بجاى سوسياليست بودن طرف ترجيح داده است سوسيال دمکرات يا فمينيست باشد بلکه ناشى از عدم هم افقى کادرهاى کمونيست کارگرى روى جامعيت اهداف کمونيستى کارگرى است. به هر حال با تمام نواقصى که ميتواند به فعاليتهاى ارزشمند کادرهاى کمونيست کارگرى در همين قلمروها وجود داشته باشد٬ اينها مانع سوسياليست بودن بيشتر نبوده است٬ بلکه قلمروهائى اجتماعى بوده است که سوسياليستها آگاهانه در آن دخالت سياسى و پيشرو کرده اند. مضافا اينکه کسى مانع دخالت پرشور حزب حکمتيست براى کار کمونيستى در ميان طبقه کارگر و برافراشتن پرچم کمونيستى طبقه کارگر را نشده است. آيا مانع اينکار براى حزب حکمتيست همين ديدگاهها بوده است؟ حزب حکمتيست ميتواند و ما مايليم حزبى باشد که با ضربان تحرک کارگر و مبارزه جارى و گسترده کارگران بزند و پرچم کمونيستى و سوسياليستى کارگر را در مرکز جامعه بکوبد. اما اگر اينکار را بکند ديگر نيازى به "جنبش دمکراتيک سرنگونى" و منشور سرنگونى و استتتاجات پراتيکى آنها ندارد. همزيستى کمونيسم کارگرى و چپ راديکال جائى ديگر عملى نيست.
آذر ماجدی: این نگرش به هیچ وجه جدید نیست. این نگرش چپ رادیکال است. از پوپولیسم از این رو متمایز است که ظاهرا بر استقلال طبقه کارگر تاکید دارد. اما عین مواضع چپ رادیکال است. یکی از دستاورد های مهم کمونیسم حکمت، تاکید بر جنبش های اجتماعی و اهمیت قائم به ذات این جنبش ها در مبارزه برای تحول انقلابی جامعه است. در دیدگاه لنین جنبش های اجتماعی غایب اند. جنبش های متفاوت اجتماعی عمدتا از زاویه اکتورهای آن و اعلام تعلق سیاسی شان بورژوایی یا پرولتری نامیده میشوند. بطور مثال در روسیه جنبش زنان کارگر برای خواست هایشان جنبش پرولتری زنان و جنبش زنان غیر کارگر جنبش بورژوایی زنان نامیده میشد. اولی به خواست هایی چون حقوق برابر در مقابل کار برابر و مرخصی دوران بارداری اکتفاء میکرد و به حق رای و حق تحصیل و غیره کاری نداشت. دومی به خواست های دسته دوم معطوف بود و به مطالبات دسته اول بی اعتناء بود. بلشویک ها از دسته اول پشتیبانی میکردند و آنچه را که از نظرشان جنبش بورژوایی زنان بود کاملا طرد میکردند. همین برخورد در انترناسیونال دوم و حزب سوسیال دموکرات آلمان نیز مشاهده میشد.
زنان سوسیال دموکرات که به مساله زن نیز معطوف بودند، مدام در حال تلاش برای اقناع رفقای مرد خود برای توجه به مساله زن و نقد آتشین زنان غیر کارگر بودند. "مساله زنان مساله کارگران است" که در حزب کمونیست ایران به یک شعار حزبی تبدیل شده بود و اکنون در سایت جدید حزب حکمتیست تیتر بخش زنان سایت است، متعلق به همین گرایش انترناسیونال دومی یا بلشویک ها است.
منصور حکمت این دیدگاه را متحول کرد. وی ابتدا نقش کلیدی و مساله استقلال طبقه کارگر و امر سازماندهی طبقه کارگر را تدوین و روشن کرد. آنگاه در مباحث کمونیسم کارگری، بویژه در کنفرانس های انجمن مارکس رابطه طبقه کارگر و جامعه را به روشنی مطرح ساخت. وی جایگاه جنبش های اجتماعی در مبارزه طبقاتی و مبارزه برای تحولات انقلابی را به روشنی مورد تحلیل قرار داد. جنبش های اجتماعی برای تغییر از نقطه نظر ارزش مصرف شان برای طبقه کارگر نیست که مطرح میشوند. این جنبش ها قائم به ذات مهم اند و در مبارزه طبقاتی نقش انکار ناپذیری دارند. لذا شعار "مساله زنان مساله کارگران است"، این برخورد پاتریارکال چپ رادیکال به مساله زن، بنظر من، ربطی به کمونیسم کارگری ندارد. به این خاطر است که این شعار در حزب کمونیست ایران یک شعار مهم حزب بود ولی در حزب کمونیست کارگری هیچگاه به آن ارجاع داده نشد.
منصور حکمت در مبحث حزب و جامعه کلید شیوه برخورد به جنبش های اجتماعی را بست میدهد. رهبران کمونیست میکوشند که در مبارزه عینی و عملی مهر خود را بر این جنبش ها بکوبند. با اعلام یک شعار "مساله زنان مساله کارگران است" خود را خلاص نمیکنند و ژست آزادیخواهی نمیگیرند. در مبارزه برای آزادی زن و برای حقوق زنان بطور روزمره شرکت میکنند و میکوشند رهبری کمونیستی را بر این جنبش حاکم کنند. به زنان نمیگویند لازم نیست "فمینیست باشید، سوسیالیست باشید!" در مبارزه نظری و عملی برای آزادی زن عملا نشان میدهند که سوسیالیسم پاسخگو است. "نه" جنبش اجتماعی زنان را نه تنها نمایندگی میکنند بلکه آن را تعمیق میکنند. این راه دخالت گرایانه و کمونیستی به اهتزار درآوردن پرچم سوسیالیسم در جنبش آزادی زن است.
من بعنوان مثال جنبش حقوق زن را انتخاب کردم، زیرا هم در دوره بلشویک ها در روسیه و هم اکنون در جامعه ایران مهم ترین جنبش اجتماعی است. شیوه برخورد ما به این جنبش، استنتاج شده از نظرات عمومی تئوریک کمونیسم کارگری است. و تا آنجا که به جنبش حقوق زن مربوط میشود، برخورد اخیر کورش مدرسی بسیار سنتی است. این روش جنبش چپ در دهه 60 و 70 در رابطه با جنبش حقوق زن بود و با نقد جنبش فمینیستی روبرو شد. نقد جنبش فمینیستی از موضعی راست انجام میگرفت، اما بر فاکت های انکار ناپذیری متکی بود. کاربست عملی شیوه برخورد بسیار متمایز کمونیسم کارگری و چپ سنتی، توانسته است تا حد زیادی این نقد راست فمینیستی را حاشیه ای کند و جایگاه مهمی در پیشاپیش صفوف جنبش حقوق زن در سطح بین المللی برای کمونیسم کارگری کسب کند. هنوز راه بسیاری در پیش است. اما این رفقا 180 درجه چرخیده اند. بعد از مدتی کلنجار رفتن با کمونیسم کارگری تصمیم گرفته اند، حال که رژیم اسلامی متعارف شده است، جنبش های اجتماعی را نیز به سبک چپ رادیکال دسته بندی کنند. بنظر میرسد که این متد با گروه خونشان خوانایی بیشتری دارد.
این بیانیه هیچ نکته بدیع و جدیدی ندارد. تنها از این رو حائز اهمیت است که تفاوت هایش را با منصور حکمت و تئوری کمونیسم کارگری به صراحت بیان میکند. به غیر از این ارزش مصرفی ندارد. این نه یک روش بدیع است و نه نظریه و متد جدیدی را مطرح میکند. همان نظرات و شیوه برخورد چپ رادیکال است.
یک دنیای بهتر: نگرش به گرایشات سندیکالیستی و اکونومیستی یک محور دیگر این تغییرات است. از یک طرف گفته شده است که: "اتحادیه کارگری در این سنت اتحادیه فروشندگان نیروی کار است، چیزی شبیه اتحادیه نخود فروش ها و یا اتحادیه دکان داران در بازار که سعی دارند کالایشان را با شرایط بهتری بفروشند." و از طرف دیگر سندیکالیسم به "تقلیل گرایی" و "دنباله روی از بورژوازی" تنزل داده شده است. ارزیابی شما از این نگرش چیست؟
سیاوش دانشور: اگر در مورد سنديکاليسم در مثلا آمريکا يا برخى کشورهاى اروپا حرف ميزنيم٬ ترديدى نيست که وظيفه اين گرايش اينست که کارگران را دنبال بخشى از بورژوازى بفرستد. اين قبل از اينکه از "تقليل گرائى" و "اکونوميسم" سنديکاليسم ناشى شود از افق اجتماعى سوسيال دمکراتيک آنها ناشى ميشود که در ميان طبقه کارگر نيز سياست مشخصى را پيش ميبرد. ترديدى نيست که طبقه کارگر بدون سنت راديکال مبارزاتى و مشخصا سنت عمل مستقيم کارگرى و شورائى و جنبش مجمع عمومى اسير ديدگاههاى محدود سنديکاليستى ميماند و يک مبارزه اثباتى و عملى روشن با سنديکاليسم نه تنها نقد افق محدود آن بلکه تحکيم عملى و اجتماعى سنت سوسياليسم کارگرى است.
اما تبئين سنديکاليسم بعنوان "چیزی شبیه اتحادیه نخود فروش ها و یا اتحادیه دکان داران در بازار"٬ نشان "نقد عميق" به سنديکاليسم نيست بلکه اتفاقا برخورد ايدئولوژيک با نوعى از تشکل طبقه کارگر است. اين نوع برخورد به سنديکاليسم بويژه در کشورهائى مانند ايران برخوردى سطحى و غير مسئولانه است. براى دنباله روى نکردن از افق ناسيوناليستى و اکونوميستى سنديکاليسم بايد آن را نقد کرد اما مواظب بود به مجموعه توان و تشکل طبقه کارگر ضربه اى وارد نشود. ببيند اينجا بحث برسر شورا و سنديکا نيست. کمونيسم کارگرى در مورد حق بيقيد و شرط ايجاد سازمانهاى کارگرى، در مورد اتحاديه و سنديکا و شورا و جوانب مختلف اتحاد طبقه کارگر بحثهاى مفصل و روشنى دارد. اما تبئين سنديکاليسم بعنوان "چیزی شبیه اتحادیه نخود فروش ها و یا اتحادیه دکان داران در بازار"٬ از منظر دفاع از منافع کل طبقه در مقابل سرمايه، و مادام که شما آلترناتيو اجتماعى وسيع و دربرگيرنده توده هاى طبقه کارگر را نداريد که در مقابل طبقه کارگر بگذاريد، اين نوع موضع گيرى عليه منافع کارگرى است. اين کار بسيار ساده اى است که شما طى يک موضع اصولى و صرف ايدئولوژيک اعلام کنيد که اتحاديه ها رفرميستى و بورکراتيک و ارتجاعى و "نخود فروشند". ازاين بگذريم که مقايسه انسان با نخود مقايسه درستى نيست. چون به هر حال اتحاديه نخود فروشها و اتحاديه کارگرى يک کار انجام نميدهند و سوژه کارشان متفاوت است. اينکه کار کارگر کالا شده و بورژوازى حرمت اجتماعى و انسانى کارگر را به سطح "نخود" و کالا تنزل داده٬ کسى که ادعاى کمونيسم ميکند و قرار است حرمت را به انسان بازگرداند ديگر تکرار اين کار جالب نيست. مهمتر اينکه سنديکاليسم و کلا موقعيت جنبش اتحاديه اى در هر کشورى يکسان نيست. سنديکاليسم در ايران و آمريکا را نميتوان يکى ديد. همينطور بايد کورش مدرسى نشان دهد که پراتيک جنبش اتحاديه اى در مقابل کدام پراتيک موجود ديگر کارگرى در هر کشور مشخص ارتجاعى و ضد کارگرى است و تفاوتى با فروختن نخود ندارد. مثل اينست که امروز به سنديکاليستهاى شرکت واحد و اتحاديه شان بگوئيد "اتحاديه نخود فروشها"! اگر شما در هر کشورى تنها سنگر دفاع کارگر از خودش را از او بگيريد و همزمان آلترناتيوى براى متشکل شدن بلافصل و فورى کارگر نداشته باشيد که جايش بگذاريد، داريد کارگر را از همان دو خشتى که روى هم گذاشته است محروم ميکنيد. اگر جنبش اتحاديه اى در يک کشور خود را در مقابل جنبش فى الحال موجود سوسياليستى و کارگرى تعريف نکرده است و پراتيک اتحاديه عليه جنبش واقعا موجود کارگر و سوسياليسم ماديت نمى يابد، تلاش براى نفى اتحاديه و سنديکا و على القاعده برحذر داشتن کارگران از پيوستن به آن، برخلاف قصد کورش مدرسى٬ تلاشى آگاهانه يا ناآگاهانه براى کمک به اختناق و سرکوب ضد کارگرى بورژوازى است که تلاش دارد همين دستاوردهاى کارگران را نابود سازد. اين خط در مورد سنديکا بشدت غير زمينى و نادرست است. چون نميبيند که نفس وجود اتحاديه و حقوق کارگرى و قوانينى که تحميل شدند، محصول يک تناسب قواى طبقاتى و يکدوره مبارزه کارگرى است. اين بلافاصله به افق محدود سنديکاليسم مربوط نميشود و يا به اين مربوط نميشود که ممکن است جنبش اتحاديه اى در يک کشور خاص تماما در کنار سياستهاى دست راستى سرمايه داران قرار گرفته باشد. با ارجاع به تئورى ممکن است بيشتر موجوديتهاى سياسى دنياى امروز ارتجاعى باشند و هستند. اما نديدن اين مسئله که پشت همين هائى که ارتجاعى خوانده ميشود کدام جدال طبقاتى و کدام اهداف و صفبندى طبقاتى خود را بيان ميکنند، و بويژه چرا در يک کشور يا کشورهاى معين تنها توانسته در اين شکل امکان بروز يابد، ديگر اتخاذ موضع صرف تئوريک به وردهاى بى خاصيت و غير پراتيک و سکتاريستى و "ايدئولوژيک" تبديل ميشوند. نقد کمونيسم به افق محدود سنديکاليستى ضرورى و مهم است و معنى اثباتى اين نقد تقويت سنت سوسياليستى و مبارزاتى طبقه کارگر است. اين نقدى است عملى و اجتماعى نه "ايدئولوژيک" و اصولى. به لحاظ عملى کمونيسم تنها زمانى ميتواند بر ارتجاعى بودن سنديکاليسم و جنبش اتحاديه اى و دعوت کارگران به ترک آن کند که مثلا جنبش وسيع شورائى و مجمع عمومى به ظرف اصلى و در دسترس تشکل و مبارزه کارگران در يک مقياس وسيع تبديل شده باشد. تازه در چنين شرايطى هم ديمى نميتوان عليه هر اتحاديه سازى و سنديکا سازى حکم داد. در هر مورد بايد بدقت منافع ارجح تشکل و توان و قدرت کل طبقه کارگر سرسوزنى ضربه نبيند. زمانى که يک قالب حتى هردرجه رفرميستى به تنها شکلِ ممکنِ بروزِ اعتراضِ طبقۀ کارگر تبديل ميشود نميتوان دلبخواهى آن را ارتجاعى ناميد. اين نوع موضعگيرى يعنى نديدن مبارزه جارى طبقاتى و نداشتن تبئين روشن از آن در شرايط هر کشور معين. مستقل از هر دليلى، وقتى اعتراض کارگر در اشکال مقدورى ميتواند بروز کند، موضعگيرى فرقه اى در قبال آن تنها به معنى عدم درک موانع پيشروى کارگر است.
اين نگرش از سر تعميق در نقد افق محدود سنديکاليسم و تاکيد بر کمونيسم طبقه کارگر نيست٬ بلکه دادن تصويرى ايدئولوژيک و تفسيرگرايانه از کمونيسم طبقه کارگر است که ويژه چپ راديکال است. اين گوشه اى ديگر از نقد وارونه پوپوليسم است.
آذر ماجدی: اولین مشاهده ای که از این شیوه برخورد میتوان داشت، اینست که ربطی به شیوه برخورد کمونیسم کارگری به تشکلات کارگری ندارد. کمونیسم کارگری به تریدیونیونیسم بعنوان یک گرایش بورژوایی درون طبقه کارگر نقد دارد. سندیکا یا اتحادیه در عمل یک نوع تشکل اند که سیاست تریدیونیونیستی را درون جنبش کارگری نمایندگی میکنند. اما کمونیسم کارگری هیچگاه تشکلات کارگری را تحقیر نمیکند. کورش مدرسی به سبک شناخته خویش در اینجا اتحادیه کارگری را نقد نمیکند، تحقیر میکند. ایشان ظاهرا هرگاه میخواهند خیلی تیز و رادیکال پدیده ای را نقد کنند، آن پدیده را تحقیر میکنند. مقایسه اتحادیه کارگری با اتحادیه نخود فروش ها دقیقا همین کار را انجام میدهد.
کمونیسم کارگری جنبش شورایی را درون طبقه کارگر نمایندگی میکند. اما هیچگاه تلاش های طبقه را برای تشکل یابی، ایجاد تشکل های صنفی در دفاع از سطح معیشت اش یا حقوق دیگر نه تنها تحقیر نمیکند، بلکه با آن مقابله نیز نمیکند. ایشان به گونه ای صحبت میکنند که گویی تلاش برای ایجاد شرایط بهتر برای فروش نیروی کار، کاری حقیر و نازل است. مبارزه بر سر بالا بردن سطح معیشت و بهبود فروش نیروی کار یک وجه مهم مبارزه طبقه کارگر و یک بخش مهم مبارزه طبقاتی است. تا زمانی که طبقه کارگر مجبور به فروش نیروی کارش است، تا زمانی که نیروی کار کالا است، جدال بر سر شرایط بهتر برای فروش نیروی کار یک وجه مهم مبارزه طبقاتی طبقه کارگر را تشکیل میدهد. اگر یک رهبر بورژوا مبارزه برای ایجاد شرایط بهتر فروش کار را تحقیر کند و در مقابل منافع ملی کشور آنرا نازل جلوه دهد، قابل درک است. اما این لحن و این برخورد از یک رهبر کمونیستی واقعا جای تعجب است.
یک از ویژگی های کمونیسم کارگری شرکت فعال در مبارزه طبقه کارگر برای بهبود این شرایط است. کمونیسم کارگری در حالیکه فعالانه در این مبارزه روزمره شرکت میکند، میکوشد افق محدود، رفرمیستی و بورژوایی تریدیونیونیستی در میان طبقه کارگر را نقد کند و افق کمونیستی و شورایی را درون طبقه مستحکم نماید. سندیکالیسم گرایش بورژوایی درون طبقه کارگر است که تمام افق اش ایجاد شرایط بهتر برای فروش نیروی کار است. تلاش آن برای ایجاد شرایط بهتر مورد نقد ما نیست، نقد ما به سندیکالیسم از این زاویه است که سندیکالیسم میکوشد افق تنگ بورژوایی و رفرمیستی را درون طبقه حاکم کند.
این بیانیه بنظر من یکی از منسجم ترین اسناد حزب حکمتیست و کورش مدرسی است. بازگشت کامل به خط چپ رادیکال در کلیه ابعاد آن را در این سند میتوان دید. همین نقد تحقیر مبارزه باصطلاح "اکونومیستی" ربطی به کمونیسم کارگری ندارد. این نقد روشنفکر بورژوا به کارگر است. کمونیسم کارگری، نه تنها مبارزه "اکونومیستی" کارگر را تحقیر نمیکند، بلکه در مبارزه کارگر برای بهبود شرایط کار و زیست طبقه پیگیرانه شرکت میکند. کمونیسم کارگری در ضمن برای تقویت جنبش شورایی درون طبقه کارگر تلاش میکند، مساله ای که در این بیانیه هیچ ذکری از آن بمیان نیامده است. کمونیسم کارگری ضمن مبارزه برای بهبود شرایط طبقه کارگر، افق تنگ و رفرمیستی سندیکالیسم را مورد نقد قرار میدهد و به سازماندهی طبقه برای انقلاب کارگری مبادرت میورزد.
یک دنیای بهتر: موقعیت، اختیارات و مکان لیدر حزبی در جنبش کمونیسم کارگری بعد از پلنوم ۱۴ و تلاش منصور حکمت برای جایگزین کردن "رهبری جمعی" در این سنت یک پروبلماتیک واقعی بوده است. برخی از رفقایی که امروز در رهبری حزب حکمتیست قرار دارند زمانی خود بر ضرورت غیر قابل تردید وجود "لیدر" در حزب کمونیستی کارگری تاکید داشتند. اما امروز حزب حکمتیست در حال گذار به "رهبری جمعی" است. این تغییر و تحولات در شرایطی صورت گرفته است که کورش مدرسی اعلام کرده است که در کنگره آتی این حزب کاندیدای پست لیدر و یا رئیس دفتر سیاسی نیست. چه ارزیابی ای از این تغییر و تحولات دارید؟ حق با که بود؟
سیاوش دانشور: اينکه کورش مدرسی اعلام کرده است که در کنگره آتی این حزب کاندیدای پست لیدر و یا رئیس دفتر سیاسی نیست لابد تصميمى شخصى و سياسى است. اما اين تصميم چه مبنائى دارد٬ اينکه از زاويه منافع دراز مدت حزب است يا معضلاتى که اين راه را بناچار در مقابل رهبرى حزب حکمتيست گذاشته است٬ من اطلاعى ندارم. اما آنچه روشن است طى دوره اى ثابت شد که هشدارهاى منصور حکمت درست بود و تاکنون جنبش ما لطمات زيادى ازاين زاويه خورده است و تغيير ليدر در هر حزبى عملا به يک معضل سياسى تبديل ميشود. بحث ليدر شيپ يک مجراى شکاف در حزب کمونيست کارگرى بود که اتفاقا اين رفقا خود پرچمداران و مدافعين آن بودند. امروز اما بدلائل قابل فهم و معضلاتى که در مقابل هر دو حزب قرار گرفت٬ بتدريج حزب حکمتيست به يک عقب نشينى منظم دراين زمينه رو آورد. اسم و نام ليدر را نگه داشتند اما اختياراتش را محدود کردند. معنى سياسى و واقعى اين موضوع اينست که فردى که بتواند وحدت رهبرى و کل حزب را نگه دارد هميشه يک معضل جدى است که با ضرب شدن در يک اختلاف سياسى مخاطرات جدى را در مقابل کل حزب قرار ميدهد. تلاش ما هم اينبود که همين اتفاق نيافتد. اما متاسفانه چند بار از همين دريچه شکاف و جدائى را در اين احزاب شاهد بوديم. ما از رفتن به سوى رهبرى جمعى و داشتن يک درک روشن از فونکسيون رهبرى و کادرها بعنوان مقولات مهم در تئورى تحزب کمونيستى کارگرى استقبال ميکنيم. اين پديده زمانى واقعا ميتواند مثبت باشد و مثبت به آن نگريسته شود که محصول يک درک واحد و آگاهانه از منافع کمونيستى کل حزب باشد و نه محصول شکافها و مانورهاى سياسى. چون اگر عدم اتوريته ليدر در هر حزبى و يا مخالفت بخشى از رهبرى حزب با ليدر باعث شود که رهبرى جمعى در دستور قرار گيرد و عملا عده اى طرفدار ليدر بودن اين يا آن رفيق باشند٬ آنوقت اين پاسخ روشن و راه گشائى براى تامين وحدت حزب نيست. شايد در مواقعى يک عقب نشينى منظم و متين باشد اما پاسخ نهائى نيست. در هر حال اين تصميم بر هر مبنائى صورت گرفته باشد٬ ما بر توصيه هاى منصور حکمت در پلنوم چهارده حزب تاکيد داريم. رهبرى جمعى يک رکن تامين وحدت حزب در يک مقياس دراز مدت و استراتژيک تر است.
آذر ماجدی: مساله رهبری پس از پلنوم 14 به پروبلماتیک حزب بدل نشد. در پلنوم 14 طرح رهبری جمعی ارائه شده توسط منصور حکمت به اتفاق آراء تصویب شد. از اوت 2001 تا مرگ منصور حکمت ژوئیه 2002 حزب بدون هیچگونه بحث و جدلی در مورد شکل رهبری، توسط رهبری جمعی اداره میشد. پس از مرگ منصور حکمت بود که مساله رهبری با زمختی خاصی به جلوی صحنه مجادلات حزبی رانده شد. (البته این بحث از زمان پلنوم 15 یعنی از مارس 2002 که منصور حکمت بستری بود بطور پوشیده شروع شده بود و هوادران طرح لیدر، که ضمنا هوادار لیدری کورش مدرسی نیز بودند، تبلیغات خود را در دالان های حزبی برای کورش مدرسی آغاز کرده بودند.)
بحث تغییر شکل رهبری حزب به انتخاب لیدر بلافاصله پس از مرگ منصور حکمت بطور رسمی در هیات دائر مطرح شد. از همان ابتدای طرح بحث در هیات دائر، بحث و جدل داغی در رهبری حزب و سپس در میان کادرها شکل گرفت. من شخصا قاطعانه طرفدار طرح لیدرشیپ جمعی بودم. اطمینان داشتم که طرح لیدر کمر حزب را خواهد شکست. هیچکس در رهبری وقت حزب در جایگاهی نبود که بتواند بعنوان لیدر حزب انتخاب شود و وحدت حزب را حفظ کند. من این مساله را با صراحت کامل در پلنوم 17 حزب مطرح کردم. رفقا با تکبر خاصی برای این بحث شانه بالا انداختند و با تمسخر از وارد شدن به این معضل مهم پرهیز کردند.
در حالیکه دقیقا همین خلاء باعث شد که رفقای طرفدار طرح لیدر یک کمپین فشرده و متمرکز برای کورش مدرسی را در حزب سازمان دهند. چنین کمپینی در احزاب بورژوایی یک پدیده متعارف و طبیعی است. اما در یک حزب کمونیستی که بر مبنای رفاقت و همبستگی و نه رقابت بنیان گذاشته شده است، حزبی که نیاز وافری به اتحاد و انسجام فکری – نظری و سیاسی دارد، چنین کمپین هایی بسیار تفرقه افکنانه است. در عمل نیز این مساله به اثبات رسید. خیلی سریع کمپین تبلیغاتی بنفع کورش مدرسی، به کمپین منفی علیه مخالفین طرح لیدر یا مخالفین لیدری کورش مدرسی بدل شد. رفقایی که نقش موثرتری در رهبری حزب داشتند و با طرح لیدر مخالف بودند از همان ابتدا به موضوع یک کمپین ترور شخصیت و شیطان سازی تبدیل شدند.
رفقای هوادار طرح لیدر و لیدری کورش مدرسی به معضل اساسی ای که پیشاروی حزب قرار داشت توجه نکردند و کمپین خود را با جدیت کامل به پيش بردند. مساله وحدت حزب، بویژه در سطح رهبری، پس از منصور حکمت مهمترین و کلیدی ترین معضل حزب بود. منصور حکمت این معضل را تشخیص داده بود و برای کاهش تاثیرات آن و حفظ وحدت حزب طرح رهبری جمعی را در زمان حیات خود برای "حزب در غیاب نادر" به پلنوم ارائه داد و به سهم خود کوشید رهبری حزب را به فوائد آن قانع کند. متاسفانه این رفقا این ملاحظه، توصیه و تلاش را کاملا نادیده گرفتند. حتی به مخالفت هایی که در رهبری حزب وجود داشت و فی الحال به جدایی هایی انجامیده بود، توجه نکردند. چشمان خود را به حقیقت بستند و عملا باعث شکنندگی حزب شدند و مقدمات انشعاب را فراهم آوردند.
طرح لیدرشیپ یکی از مخرب ترین سیاست ها در حزب بعد از مرگ منصور حکمت بود. تفرقه و جدایی و جناح بازی را برای اولین بار در حزب حاکم کرد. پیش از این محافلی حاشیه ای در حزب وجود داشتند و محفلیسم بعنوان یک گرایش حاشیه ای در حزب عمل میکرد. اما پس از مرگ منصور حکمت، برای اولین بار، حزب به دو جناح بدل شد. یکی جناح شکل گرفته و با پلاتفرم نوشته نشده و منسجم حول کورش مدرسی و دیگری یک جناح سلبی و شکننده که مخالف لیدرشیپی کورش مدرسی بود. این شرایط موجد دو تکه شدن حزب و انشعاب در حزب کمونیست کارگری شد.
در فاصله پلنوم 17 و 18 حزب در ورطه انشعاب قرار گرفت. اعتماد ها سلب شد. دیگر بحثی به اعتبار محتوای سیاسی – تئوریک اش مورد قضاوت و برخورد قرار نمیگرفت. تعلق جناحی ارزش تئوریک، صحت نظری- سیاسی و ارزش مصرف هر بحث را تعیین میکرد. قرنطینه سیاسی – تشکیلاتی کردن رفقایی که با کورش مدرسی اختلاف نظر داشتند و باصطلاح مخالف کورش نام گرفته بودند بطور عملی پیاده شد. فساد تشکیلاتی، در غالب تعریف و تمجید از هم جناحی و پست دادن بر همین مبنا به یک سیاست بدل شد. پنهان کاری های جناحی در رابطه با سیاست ها و مسائل دیگر تشکیلاتی باب شد. عملا یک حزب دیگر در حزب ساخته شد.
زمانی که لیدرشیپ کورش مدرسی در پلنوم 18 با خطر جدی و بحران اعتماد روبرو شد. وی طی نامه دبیر گفت که بعد از کنگره 4 کاندید لیدری و رئیس دفتر سیاسی نخواهد بود و حمید تقوایی را کاندید میکند. ایشان حتی در این مقطع نیز حاضر نشد غرور خود را غورت دهد و اذعان کند که پروژه لیدر شکست خورده است و توصیه کند که بسوی رهبری جمعی بازگردیم. یکی از نازل ترین شیوه های جناحی در برخورد رفقای جناح کورش مدرسی پس از این نامه دبیر در حزب پخش شد. یادم است یکی از رفقا که اکنون در رهبری حزب حکمتیست است از این تصمیم کورش بعنوان روش های "منصور حکمت گونه" یاد کرده بود. برای من کلیه این بروزات حکم سندروم نزول حزب بعد از منصور حکمت را داشت. حتی ادبیات حزب تغییر کرده بود. یکی از رفقایی که اکنون در رهبری حککا است از نشست تشکیلاتی اش با کورش مدرسی با سبک ادبیات "همایونی" یاد کرده بود. نمونه های تملق گویی و روش های کیش شخصیتی مجاهدینی و بورژوایی از این گوشه و گوشه بیرون میزد. برای من که از شروع فعالیت حزبی با یک فرهنگ و تمدن کاملا متفاوت سر و کار داشتم و تلاش شبانه روزی منصور حکمت را برای زائل کردن این سنت های غیر کمونیستی از نزدیک شاهد بودم، این روش ها مثل پتکی بود که بر سرم کوبیده میشد.
شخصا این دوره برایم یکی از سخت ترین دوران زندگی سیاسی – حزبی ام است. سلب اعتماد رفیقانه و حاکم شدن خرده حسابگری های جناحی و بازی با رای روش هایی بود که برای اولین بار در حزب کمونیست کارگری ایران حاکم شد. پلنوم 18 اوج آن بود. مساله اینجاست که غرور فردی، حزبی و سکتاریستی اجازه نمیدهد این رفقا به اشتباه بودن این سیاست اعتراف کنند. اکنون مدتی است بتدریج دارند سیاست رهبری جمعی را اتخاذ میکنند. نقش لیدر حاشیه ای تر شده است. و اکنون بنظر میرسد که دارند رهبری جمعی را هم در شکل و هم در محتوا اتخاذ میکنند. اما حاضر نیستند رسما و علنا اعلام کنند که انتخاب لیدر اشتباه بوده است و این سیستم اتحاد حزب را شکننده میکند، و میتواند مناسبات نابرابرانه غیر کمونیستی را در حزب باب کند. اگر بویژه شخص لیدر متوجه نباشد، میتواند محفلیسم و تملق گویی را در حزب رواج دهد. و در یک کلام رهبری جمعی سیاست مناسب تری برای تحزب کمونیسم کارگری است. اگر 6 سال پیش، درست پس از مرگ منصور حکمت ما این را بنا بر تحلیل اعلام میکردیم، اکنون تجربه عملی حزب کمونیست کارگری قبل از انشعاب و تجربه حککا پس از انشعاب و حزب حکمتیست این مساله را به روشنی روز اثبات کرده است. اذعان به این حقیقت برای این رفقا سخت است. غرورشان باید به هر قیمتی حفظ شود.
این رسم و روش کورش مدرسی است. ایشان همیشه در قله رفیع حقیقت، خرد و دانش قرار دارند. این اولین بار نیست که این اتفاق میافتد. رفقای رهبری پیشین حزب کمونیست کارگری هر یک چندین مثال از برخورد های ایشان بیاد میاورند که زمانی که اشتباه ایشان آشکار میشد، بلافاصله یک نفر دیگر را بخاطر اشتباه مشابهی مورد انتقاد قرار میدادند. اکنون هم همین اتفاق دارد میافتد. ضرر رهبری فردی در عمل به اثبات رسیده است، باز ایشان هستند که گویی با علو طبع و از مقام خرد مسلم دارند تز جدید میاورند. رفقای حکمتیست ممکن است بخاطر حفظ انسجام حزب شان این روش را به کورش مدرسی ببخشند. خود دانند. اما در مورد مساله رهبری جمعی تاریخ قضاوت خواهد کرد. بعلاوه بنظر من این مساله یکی از پروبلماتیک های مهم جنبش کمونیستی علی العموم است و باید به آن پاسخ روشن داد. (جالب اینجاست که برخی از این رفقا در صحبت های خصوصی به این مساله اذعان میکنند و در مقابل جامعه و جنبش با سیلی صورت خود را سرخ نگاه میدارند. این روش ها با کمونیسم بیگانه است. فقط سکتاریسم میتواند این روش ها را موجه جلوه دهد.)
یک دنیای بهتر: کنار گذاشتن عکس منصور حکمت از سایت حزب حکمتیست همراه با نقد به سنتی است که حزب سیاسی را به "حزبی ایدئولوژیک" تبدیل میکند و این در حالی است که نام منصور حکمت در پسوند نام این حزب قرار دارد. آیا این نقدی به خود است یا به دیگران؟ این در حالی است که در سایت رسمی حزب حکمتیست تاکنون فقط عکس منصور حکمت و کورش مدرسی قرار داشتند. آیا ادامه این منطق نباید به برداشتن نام "حکمتیست" از این حزب منجر شود؟ چه ارزیابی از این تغییر و تحولات دارید؟
سیاوش دانشور: راستش هميشه براى من سوال بوده است که چرا در سايت رسمى حزب حکمتيست عکس کمونيستهائى که عمرى است مبارزه کمونيستى ميکنند و از چهره هاى اين جنبش اند وجود ندارد و اين استثنا تنها در مورد منصور حکمت و کوروش مدرسى وجود دارد. زمانى همين خط قرار و سياست مى آورد که عکس ليدر را در اجتماعات بلند کنند و در مواردى قبل از انشعاب و بعد آن اين اقدام را انجام دادند. آيا سياست کنونى نقدى به اين گذشته است؟ اميدوارم اينطور باشد. ما نه آن زمان با اين سياست موافق بوديم و نه امروز موافقيم. اما حذف عکس منصور حکمت معنى ديگرى دارد. راستش ضمن احترام به هر رفيقى مقايسه منصور حکمت و کوروش مدرسى و غيره اساسا نه موضوعيت دارد و نه جامعه اينگونه ميبيند. سياست برداشتن عکس منصور حکمت قبلتر در حزب کمونيست کارگرى هم مطرح شد و ما مخالف شديد آن بوديم. نه به اين دليل که تصورى "مکتبى و فرقه اى" از منصور حکمت داريم بلکه به اين دليل که کمونيسم کارگرى بدون منصور حکمت و نگرش او قابل تبئين نيست. ما عکس مارکس و منصور حکمت را لوگوى حزب خود قرار داده ايم به اين معنا که اين حزب و سنت سياسى رگه اى و روايتى معين از مارکسيسم را نمايندگى ميکند که در چهارچوبى به نام کمونيسم کارگرى با رهبرى فکرى آن قابل تعريف و تبئين است.
برداشتن عکس منصور حکمت از سايت حزب حکمتيست دو معنا ميتواند در اذهان داشته باشد؛ اول٬ نوعى عبور از منصور حکمت و اعلام غير مستقيم اين موضوع که تاکنون اين عمل "برخوردى فرقه اى" بوده است! که اين البته استدلال جريانات چپ سنتى و راديکال در مورد کمونيسم کارگرى و تعلق عميقش به منصور حکمت همواره بوده است. دوم٬ اين معنا که سياستى است که ليدرهاى آينده مکان ليدر قبلى را ندارند و اين سياست "جامعيتى" دارد که مشمول منصور حکمت هم شده است. اما اگر واقعا حزب حکمتيست "فرقه اى و مکتبى" بودن را تنها در انتشار و بلند کردن عکس خلاصه ميکند٬ آنوقت چرا نميتوان همين استدلال را در مورد مارکس نيز کرد؟ چرا اين استدلال شامل مارکس نميشود اما شامل انقلابى ترين پراتيسين و مارکسيست پرشورترى مانند منصور حکمت ميشود که احياى مارکسيسم دستکم در ايران و عراق مديون اوست؟ من ترديدى ندارم که نه با عکس چاپ کردن و نه با حکمتيست گفتن يا عکس بلند نکردن و حکمتيست نگفتن٬ کسى ضرورتا کمونيسم مارکسى منصور حکمت را نمايندگى نميکند. اين ارزيابى را در مورد هر حزبى بايد مشخصا در بررسى ابژکتيو سياستها و پراتيک آن حزب داد. به نظر من منصور حکمت پرچم کمونيسم کارگرى است و کمونيسم کارگرى بدون منصور حکمت به جائى نميرسد و معنى اثباتى و مدونى ندارد. اين هم يک رجعت به دوران قديم چپ است. با اينحال معنى واقعى و سياسى برداشتن عکس منصور حکمت را همينطور بايد در سياستها و پراتيک آتى حزب حکمتيست جستجو کرد.
آذر ماجدی: در این مورد نیز همان حق بجانبی و توجیهات خود خدمت کن، که در پاسخ پیش به آن اشاره کردم، به چشم میخورد. در سایت حزب حکمتیست بمدت نزدیک به 4 سال بغیر از عکس کورش مدرسی عکس هیچ کادر دیگری چه از رهبری و چه غیر منتشر نشد. اکنون که به هر دلیلی قرار شده است عکس کورش مدرسی برداشته شود، شاید به این علت که همین مساله مورد اعتراض بخشی از حزب است یا به این خاطر که از کنگره بعدی کورش مدرسی دیگر لیدر نخواهد بود، بناگاه یک تئوری از آسمان نازل میشود که گذاشتن عکس را مترادف فرقه ای بودن قرار میدهد. این روش به تئوری برخوردی کاملا پراگماتیستی یا فرصت طلبانه دارد. تئوری راه را نشان نمیدهد. تئوری فشارهای عملی و تصمیم گیری های اجباری را توجیه میکند.
کورش مدرسی حتی این شرایط را نیز مورد استفاده قرار میدهد تا خود را هم طراز منصور حکمت قرار دهد. این یکی از معضلات حزب و جنبش کمونیسم کارگری پس از مرگ منصور حکمت بوده است. بنظر من جاه طلبی های فردی کورش مدرسی و حمید تقوایی برای عروج به مقام لیدر و تئوریسین به جدال هایی در حزب دامن زد که شکنندگی حزب را تشدید و تسریع کرد. معلوم نیست که اگر لازم میشود عکس کورش مدرسی برداشته شود، چرا باید عکس منصور حکمت نیز از سایت حذف شود؟
کلیه اعضای کمیته مرکزی بغیر از یک رای ممتنع در پلنوم 16 به قراری که من به پلنوم ارائه دادم رای مثبت داد. قرار من خواهان برسمیت شناسی مکان منصور حکمت برای حزب و جنبش کمونیسم کارگری بود. عکس بعنوان صرفا یک راه در قرار پیشنهاد شده بود. پلنوم رای داد که من مسئولیت اینکه این برسمیت شناسی چه شکلی داشته باشد تهيه کنم. قرار دادن عکس منصور حکمت در بالای سایت، در نشریات حزبی و در اجلاس های رسمی حزب پیشنهاد من بود که دفتر سیاسی حزب به اتفاق آراء آن را تصویب کرد. میتوان بر سر این مساله بحث کرد. اما من هنوز از این پیشنهاد دفاع میکنم. منصور حکمت موقعیت کاملا متمایزی دارد. برای کمونیسم کارگری منصور حکمت موقعیتی نظیر مارکس دارد. کمونیسم کارگری حکمت یک رگه کاملا متفاوتی در کمونیسم های متفاوت است. لذا برسمیت شناسی این واقعیت ما را به یک فرقه بدل نمیکند. تمایز خط ما را برجسته تر میکند. ضمنا ما این کار را زمان حیات او نکردیم. این یکی دیگر از استدلالاتی بود که من در پلنوم 16 مطرح کردم. اگر او هنوز در قید حیات بود من هیچگاه چنین پیشنهادی نمیکردم. موقعیت انسان زنده کاملا متفاوت است. قرار دادن عکس لیدر و فقط لیدر در سایت حزب سیاستی کاملا غلط است. این سیاست حزب حکمتیست بوده است. اکنون بجای آنکه بگویند قرار دادن فقط عکس لیدر در سایت غلط بوده است، تئوری میاورند که "اضافه کردن عکس های مختلف به پانورامای عکس "رهبران مورد قبول" فرقه ای و ایدئولوژیک است.
این رفقا بلافاصله پس از انتخاب کورش مدرسی به پست لیدری، قراری را به دفتر سیاسی وقت در حککا ارائه دادند که اگر تصویب میشد کلیه اعضای حزب موظف میشدند عکس کورش مدرسی را در تظاهرات و اجتماعات حمل کنند. تعدادی اندکی از اعضای دفتر سیاسی، از جمله من، با این قرار مخالفت کردند. من اعلام کردم که این فساد در تشکیلات جاری میکند. هیچکس حق ندارد اعضای حزب را به بلند کردن عکس هیچکس موظف کند. این قرار در آن زمان کنار گذاشته شد. سپس کورش مدرسی نهادی به اسم "دفتر لیدر" سازمان داد. این قرار نیز با مخالفت جدی ما روبرو شد. بحث داغی در جسله دفتر سیاسی در این زمینه شکل گرفت. بالاخره دفتر لیدر عملا منتفی شد. این رفقا از ابتدا با اتخاذ سیاست ساختن "ایمج" برای لیدر بعنوان یک تاکتیک سیاسی قدرت گیری بجلوی صحنه آمدند. این سیاست های غیرکمونیستی شان یکی یکی با جنگ و جدال ما حاشیه ای شد. آنگاه پس از 6 سال اعلام اینکه قرار دادن عکس منصور حکمت در کنار مارکس در سایت یا لوگوی حزب فرقه ای و ایدئولوژیک است را من شخصا جدی نمیگیرم. مساله زمینی تر از اینهاست. قرار است عکس کورش مدرسی به هر دلیلی از روی سایت برداشته شود، پس باید عکس منصور حکمت هم به زیر کشیده شود. به همین سادگی و تلخی. این تئوری های توجیه است، نه توضیح و اقناع.
جالب اینجاست که در حککا نیز با همین تلاش از جانب حمید تقوایی روبرو بودیم. در پلنوم 25 و 26 قراری برای حذف عکس منصور حکمت آورده شد. این قرار با مخالفت شدید ما روبرو شد و عملا کنار گذاشته شد. جالب اینجاست که رفیق حمید تقوایی در همان زمانی که با اصرار قرار حذف عکس منصور حکمت را به من نشان میداد و میکوشید در خارج جلسه رضایت و موافقت مرا با این قرار جلب کند، عکس خودش می بایست همیشه در بالای صفحه باشد و بعد از کنگره 6 برای اولین بار در تاریخ حزب عکس لیدر حزب در بالای صفحه عکس لیست کمیته مرکزی بچاپ رسید. این گونه روش ها و دخالت مسائل و جاه طلبی ها و غرورهای شخصی ضربات مهمی به وحدت و انسجام تحزب در جنبش کمونیسم کارگری زده است. در حزب اتحاد کمونیسم کارگری ما از همان ابتدا تصمیم گرفتیم که عکس هیچ فرد و مقامی بالای عکس کس دیگری قرار نمیگیرد. آگاهانه سیاست چرخش عکس ها در سایت را بعنوان یک سیاست تصویب کردیم. این یک اقدام پیشگیرانه برای درافتادن در این جدال های نازلی است که اکنون در دو حزب حکمتیست و حککا شاهد آن هستیم.*